توضیحات
پرسشنامه شخصیتی آیزنک
پرسشنامه شخصیتی آیزنک + روایی و پایایی، نمره دهی و تجزیه و تحلیل
آیزنک از سال 1947 در ابتدا به دو عامل اساسی در سنجش شخصیت شامل روان آزرده گرایی و برون گرایی- دورن گرایی توجه داشت. وی پس از تأکید بر دو بُعد اولیه، بُعد سومی به آنها افزود و آن را روان گسسته گرایی نام نهاد. این سه عامل، نظریه اصلی آیسنک در شخصیت را تشکیل می دهند.
پرسشنامه شخصیتی آیزنک در سال 1963 جهت شناسایی برخی جنبه های شخصیت از جمله درون گرایی و برون گرایی و نیز پی بردن به برخی اختلالات شخصیتی از جمله روان گسستگی، جامعه ستیزی، روان آزردگی و مقبولیت اجتماعی برای انواع گروه های سنی ساخته شد.
در این پرسشنامه 57 سوال درباره رفتار و احساسات مختلف وجود دارد. چهار زير مقياس، سه مورد مربوط به سه تيپ شخصيتی يعنی برون گرايی (E) – ، روان رنجوری (N) – روان پريشی (P) و يک مورد مربوط به دروغ سنجی (L) که نشانه همکاری و صداقت پاسخگو است. EPQ در واقع فرم اصلاح شده و تکميل شده EPI است. EPI بر دو مدل شخصيتی مبتنی بوده و فاقد مقياسی برای سنجش گرايش به روان پريشی است در حاليکه EPQ بر اساس مدل سه بعدی ساختار شخصيت انسان تدوين شده و دارای يک خرده مقياس ديگر بنام P می باشد.
مشخصات محصول:
- عنوان: پرسشنامه شخصیتی آیزنک – (Eysenck Personality Questionnaire (EPQ
- تعداد صفحه: 16 صفحه
- تعداد سوالات: 57 سوال
- فرمت فایل: word و قابل ویرایش
- روایی: ✔
- پایایی: ✔
- نمره گذاری و تفسیر: ✔
- منابع: ✔
روان شناسان در بحث از شخصیت، بیش از هر چیز به تفاوت های فردی توجه دارند، یعنی ویژگی هایی که یک فرد را از افراد دیگر متمایز میکنند. لغت شخصیت که در زبان لاتین خوانده میشود، ریشه در کلمه لاتین دارد. این کلمه به نقاب یا ماسکی گفته می شود که بازیگران تئاتر در یونان قدیم به صورت خود میزدند. به مرور معنای آن گسترده تر شد و نقشی را نیز که بازیگر ادا می کرد، در بر گرفت. بنابراین، مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری صوری و اجتماعی است و بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند، ترسیم می شود. یعنی در واقع، فرد به اجتماع خود شخصیتی ارائه میدهد که جامعه بر اساس آن، او را ارزیابی می نماید.
شخصیت را بر اساس صفت بارز، یا مسلط یا شاخص فرد نیز تعریف کرده اند و بر این اساس است که افراد را دارای شخصیت برونگرا، یا درونگرا و یا پرخاشگر و امثال آن می دانند. از شخصیت تعریف های متعدد و گوناگونی را ارائه کرده اند. اما تعریف شلدون که تعریفی کل و جامع و مانع به نظر می رسد، این است: « شخصیت سازمان پویای جنبه های ادراکی و انفعالی و ارادی و بدنی ( شکل بدن و اعمال حیاتی بدن ) فرد آدمی است »
مراد از شخصیت، الگوهای معینی از رفتار و شیوه های تفکر است که نحوۀ سازگاری شخص را با محیط تعیین می کند.
شخصیت یک مفهوم انتزاعی است. دانشمندان به چنین مفهومی ساختار می گویند. این حقیقت که شخصیت یک ساختار است، تعریف آن را مشکل می کند.
آلپورت در سال 1937 بعد از آن که حدود 50 تعریف از شخصیت را مورد بررسی قرار داد، چند تعریف شخصیت را مطرح می کند: شخصیت یعنی سازمان پویایی از سیستم های روان – تنی فرد است که رفتارها و افکار خاص او را تعیین می کند
ج. پی. گیلفورد شخصیت را بدین گونه تعریف کرده است که: شخصیت عبارت است از الگوی منحصر به فرد صفات شخصیتی است .
کتل از روان شناسانی است که معتقد است رگه های متمایز و جنبه های شخصیت، جلوه های واقعی فرد است و باید آنها را واجد معنای روان شناختی دانست.
در حقیقت، تعریف شخصیت از دیدگاه هر دانشمند و یا هر مکتب و گروهی به نظریه خاص آنها بستگی دارد. گرچه همۀ نظریه پردازان شخصیت با یک تعریف واحد از آن موافق نیستند، اما می توانیم به تعریفی قابل قبول برسیم که به طور نسبی حاوی ویژگی های مشترک تعریف های ذکر شده باشد.
شخصیت به مجموعه افکار، هیجانات و رفتارهای متمایز و پایداری گفته می شود که شیوۀ انطباق ما با دنیا را نشان می دهد.
«شخصیت عبارت است از الگوی نسبتاً پایدار صفات، گرایش ها، یا ویژگی هایی که تا اندازه ای به رفتار افراد دوام می بخشد» .
شخصیت را میتوان آن الگوهای معین و مشخصی از تفکر، هیجان و رفتار تعریف کرد که سبک شخصی فرد را در تعامل با محیط اجتماعی و مادیاش رقم میزنند. به عبارت دیگر شخصیت شامل ویژگیهای نسبتاً با ثبات و پایدار است که در توصیف آنها از صفاتی هم چون زود رنج، مضطرب٬ پر حرف٬ درونگرا و برونگرا و غیره استفاده میشود. شخصیت یعنی «مجموعهای از رفتار و شیوههای تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگی های بی همتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیش بینی» مشخص میشود. از این تعریف چندین نکته قابل استنباط است:
بی همتایی و تفاوت: شخصیت یک فرد بیهمتاست و در عین بعضی مشابهتها، هیچ دو شخصیت یکسان و همسان وجود ندارد.
ثبات داشتن (پایداری): اگر چه افراد در شرایط و محیطهای گوناگون در ظاهر رفتار متضاد و مختلفی دارند، ولی در طول زمان (مثلا چندین دهه) رفتار و واکنش و همچنین شیوه تفکر آنها دارای یک در ثبات نسبی دائمی است.
قابلیت پیش بینی: با توجه کردن و مطالعه رفتار و نوع تفکر اشخاص میتوان سبک رفتاری و تفکری افراد را با احتمال زیاد پیش بینی کرد. قابلیت پیش بینی رفتار با «ثبات در رفتار» رابطه متقابل دارد.
شخصیت ساخته وراثت و محیط است. انسان با ویژگیها ی ژنتیکی خاصی به دنیا میآید، و از آن پس متاثر از محیط اطراف خود خواهد بود. محیط نقش مهمی در شکل دهی شخصیت دارد.
عوامل مهم در شکل گیری شخصیت:
در طول عمر انسان عوامل متعددی در شکل گیری شخصیت او تأثیر دارند که می توان این عوامل را به صورت زیر بر شمرد: عامل ژنتیکی، محیطی، یادگیری، والدین، رشد، هشیاری و ناهشیاری.
1- عامل ژنتیکی:
شواهد نیرومندی وجود دارد که برخی از صفات یا ابعاد شخصیت ارثی هستند. این موارد عبارتند از: روان پریش خویی، روان رنجور خویی و درون گرایی آیزنک، پنج عامل روان رنجورخویی، برون گرایی، گشودگی به تجربه، خوشایندی، وظیفه شناسی مک کری و گوستاو، سه خلق تهییج پذیری، مردم آمیزی و فعالیت باس و پلامین. بعلاوه، صفت هیجان خواهی زاکرمن عمدتاً تحت تأثیر عوامل ژنتیکی قرار دارد. بنابراین همانطور که شاهد هستیم، رویکرد صفت که بیش از نیم قرن پیش آغاز شد، زنده می ماند. در واقع این رویکرد سریع ترین رشد را در پژوهش شخصیت داشته است و بسیاری از پژوهشگران آن را برای شناخت شخصیت بسیار مهم می دانند.
برخی پژوهش ها دلالت بر این دارند که ژنتیک هم در تغییر موقعیت و هم در استواری شخصیت دخالت دارند. برای مثال در یک بررسی، مشاهده گر در دو موقعیت آزمایشگاهی شامل بازی آزاد سازمان یافته و اجرای آزمون، انطباق پذیری دوقلوهای نوباوه را درجه بندی کرد. در موقعیت های یاد شده، انطباق پذیری تا اندازه ای متفاوت بود، اما دوقلوهای همسان در مقایسه با دوقلوهای ناهمسان به شیوه های مشابه تری تغییر یافتند، که این مشاهده دلالت بر این دارد که ژنتیک در تغییر و هم چنین تداوم این ویژگی شخصیت در موقعیت های گوناگون نقش دارد. این نتایج در مورد سایر ویژگی های شخصیت ممکن است متفاوت باشد. برای مثال، در یک بررسی روی دوقلوها از نظر کم رویی این نتیجه به دست آمده است که عوامل ژنتیکی در پایدار مشاهده شده در خانه و در آزمایشگاه نقش عمده ای دارند، و عوامل محیطی موجب تفاوت های کم رویی در این موقعیت ها می شوند.
در یک بررسی روی دوقلوها با استفاده از یک پرسشنامه برای سنجش شخصیت در موقعیت های گوناگون معلوم شد که عوامل ژنتیکی در تغییرات شخصیتی در موقعیت های مختلف نقش دارند.
2- عامل محیطی:
هر نظریه پرداز شخصیتی قبول دارد که شخصیت تحت تأثیر محیط اجتماعی قرار دارد. آدلر دربارۀ اهمیت ترتیب تولد حرف زد و اعلام داشت که شخصیت ما تحت تأثیر موقعیت ما در خانواده نسبت به همشیرهایمان قرار دارد. او به این نکته پرداخت که چگونه محیط اجتماعی که با آن مواجه هستیم در اثر ترتیب تولد و تفاوت سنی موجود بین همشیرها یا این که آیا اصلاً همشیر داشته باشیم فرق می کند. از دید آدلر این محیط های متفاوت خانه می تواند موجب شخصیت های متفاوت شود.
هورنای اعتقاد داشت که فرهنگ و دوره ای که در آن پرورش می یابیم می توانند شخصیت های متفاوتی را به وجود آورند، همان گونه که او شاهد روان رنجوری های متفاوتی بود که بیماران آلمانی ـ آمریکایی او نشان دادند. هورنای هم چنین به محیط های اجتماعی بسیار متفاوتی اشاره کرد که پسرها و دخترها هنگام کودکی با آنها مواجه می شوند. او از احساس حقارت زنان در نتیجه شیوۀ برخورد با آنان در فرهنگ مردسالاری صحبت کرد. زنانی که در یک فرهنگ زن سالارانه پرورش می یابند، ممکن است احساس بهتری نسبت به خود داشته و ویژگی های شخصیت متفاوتی پرورش دهند.
فروم معتقد بود که افراد تحت تأثیر نیروها و رویدادهای تاریخی گسترده تر، علاوه بر این نوع جامعه ای که آنها می سازند، قرار دارند. به اعتقاد وی هر دوره ای از تاریخ مانند قرون وسطی، رنسانس، اصلاح پروتستان و انقلاب صنعتی به شکل گیری تیپ های شخصیت یا منش متفاوت کمک کردند که با نیازهای آن دورۀ تاریخی تناسب داشته اند.
حتی آلپورت و کتل که رویکرد صفت به مطالعۀ شخصیت را رسماً آغاز کردند، دربارۀ اهمیت عامل محیطی توافق داشتند. آلپورت خاطر نشان کرد که اگر چه عوامل ژنتیکی مواد خام را برای شخصیت ما تأمین میکنند، این محیط اجتماعی است که مواد خام را به محصول پرداخت شده در میآورد. کتل معتقد بود که وراثت برای برخی از عوامل شخصیت مهمتر است اما محیط برای برخی دیگر اهمیت بیشتری دارد. او قبول داشت که عوامل محیطی در نهایت بر هر جنبه اثر می گذارد.
اریکسون اظهار داشت که هشت مرحله رشد روانی ـ اجتماعی او فطری هستند، اما این که این مراحل تعیین شده به صورت ژنتیکی چگونه تحقق یابند، توسط محیط تعیین می شود. او هم چنین معتقد بود که عوامل اجتماعی و تاریخی بر شکل گیری هویت من و بنابراین بر شخصیت تأثیر میگذارند.
مزلو و راجرز معتقد بودند که خودشکوفایی فطری است، اما در عین حال قبول داشتند که عوامل محیطی می توانند رشد نیاز خودشکوفایی را بازداری یا به آن کمک کنند.
رویدادهای اجتماعی مهم چون جنگ ها و رکودهای اقتصادی می توانند انتخاب های زندگی ما را محدود کنند و بر شکل گیری هویت ما تأثیر بگذارند.
تغییرات عادی تر زندگی مثل پدر یا مادر شدن، طلاق گرفتن ، یا تغییر دادن شغل نیز می توانند شخصیت را تحت تأثیر قرار دهند. برای مثال، برخی از زنانی که فرزند دارند از زنانی که فاقد فرزند هستند، کمتر خویشتن پذیر و مردم آمیز می شوند. افرادی که در مشاغل دشوار و شاقّ کار می کنند، اعتماد به خود و احساس کنترل بیشتری را از آنهایی که در مشاغل با دشواری کمتر کار می کنند نشان می دهند.
بالاخره پیشینۀ قومی ما و این که ما بخشی از یک گروه اقلیت هستیم یا اکثریت، بر شخصیت ما تأثیر میگذارند. ما مواردی از تفاوت های قومی را در متغیر های هیجان خواهی، منبع کنترل و زمینه های موفقیتی که می توانند نیاز پیشرفت را برآورده سازند، شاهد بودیم. ما هم چنین یاد گرفتیم که اعضای گروه های اقلیت ممکن است مجبور شوند هویت قومی را علاوه بر هویت من پرورش دهند و با هر دو با فرهنگی که به آنها تعلق دارند، سازگار شوند. شواهد نشان می دهد آنهایی که قادر به سازگاری هستند، کسانی که می توانند در هر دو فرهنگ احساس شایستگی کنند بدون این که خود را به یک هویت قومی واحد محدود نمایند، از آنهایی که نمی توانند این گونه خود را سازگار کنند، به احتمال زیاد سلامتی روانی بهتری دارند.
3- عامل یادگیری:
شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارد که یادگیری نقش عمده ای در تأثیرگذاری بر هر جنبه رفتار ما ایفا میکند. تمام عوامل اجتماعی و محیطی که شخصیت را شکل می دهند این کار را توسط شیوه های یادگیری انجام میدهند. حتی جنبههای عمدتاً ارثی شخصیت میتوانند توسط فرایند یادگیری تغییر کنند، مختل شوند، از رشد باز بمانند یا امکان شکوفا شدن بیابند.
اسکینر (بر اساس کار اولیه واتسون و پاولف) ارزش تقویت مثبت، تقریب متوالی، رفتار خرافی و متغیرهای یادگیری دیگر دارد، تأثیرگذاری بر آنچه دیگران شخصیت می نامند ولی او آن را صرفاً انباشت پاسخ های آموخته شده خواند، به ما آموخت.
بندورا مفهوم یادگیری مشاهده ای را مطرح کرد، یعنی این عقیده که ما با مشاهدۀ دیگران (الگوها) و از طریق تقویت جانشینی یاد می گیریم.
راتر رویکردی را به شخصیت معرفی کرد که عامل تعیین کننده اصلی در آن تقویت است. او اظهار داشت که انگیزش اصلی ما به حداکثر رسانیدن تقویت مثبت است. بندورا و راتر با اسکینر موافقند که اغلب رفتارها آموخته شده است و عامل ژنتیکی تنها نقشی جزیی ایفا می کند.
شواهد علمی نشان می دهد که بسیاری از جنبه های شخصیت آموخته شده هستند، مثل نیاز پیشرفت مک کللند (که ابتدا توسط موری مطرح شد). از این گذشته، مفاهیم اثبات شدۀ کارآیی شخصی (بندورا)، منبع کنترل (راتر) و درماندگی آموخته شدۀ (سلیگمن) تحت تأثیر یادگیری قرار دارند.
پرسشنامه را بعد از پرداخت در حساب کاربری دانلود کنید.