وقتی لامبورگينی آﺗﺶ میﮔﻴﺮد
وقتی لامبورگينی آﺗﺶ میﮔﻴﺮد
وقتی لامبورگينی آﺗﺶ میﮔﻴﺮد
ﻛﻼغي روي ﺗﻴـﺮ ﺑﺮق ﻧﺸـﺴـﺘـﻪ و ﭘﺎﻳﻴـﻦ را نگاه ميكند. ناگهان ﭘﺎﻳﺶ روي ﺳﻴـﻢ ﻟﺨـﺖ ميرود و ﺑﺮق او را ميﮔﻴﺮد. ﺟﺮﻗﻪﻫﺎي داغ ﺑﻪ اﻃﺮاف ﭘﺨﺶ ميﺷﻮﻧﺪ. زﻳﺮ ﺗﻴﺮ ﺑﺮق ﻳﻚ مغازه ﺗﻌﻮﻳﺾ روغن اتومبيل است. ﺟﺮﻗﻪﻫﺎ روﻏﻦ ﻣﻮﺗﻮرﻫﺎ را ﻣﺸﺘﻌﻞ ميﻛﻨﺪ و ﻣﻐﺎزه آﺗﺶ ميﮔﻴﺮد.ﮔﺮوه اﻋﺰامي آتشنشاني ﭘﺸـﺖ ﭼﺮاغﻗﺮﻣﺰ گرفتار ميشوند. افسر پليسراه را ﺑﺮاي ﺧﻮدروﻫﺎي آﺗﺶﻧﺸﺎني ﺑﺎز ميﻛﻨﺪ. چند خودرو هم به دنبال آتشنشانها راه مياﻓﺘﻨﺪ و ﭼﺮاغ ﻗﺮﻣﺰ را رد ميكنند.
امدادگران در ﻧﺰديكي ﻳﻚ ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن آژﻳﺮﻫﺎ را ﺧﺎﻣﻮش ميﻛﻨﻨﺪ. راﻧﻨﺪﮔﺎني كه ﭘﺸﺖ آنها ميآيند ﺑﻪ ﮔﻤﺎن اﻳنكه آژﻳﺮ آﺗﺶﻧﺸـﺎنيﻫﺎ ﺧﺮاب ﺷﺪه، براي كمك به آنها دﺳﺘﺸﺎن را روي ﺑوق ميﮔﺬارﻧﺪ. ناگهان صداي وحشتناكي در اﺗﺎقﻫﺎ و راﻫﺮوﻫﺎي ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ميﭘﻴﭽﺪ.
در بخش زايمان، ﻣﺎدري ﺑﻪ ﻧﻮزادش ﺷﻴﺮ ميدﻫﺪ. ﻧﻮزاد ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪن ﺻﺪاي ﺑﻮق وحشت ميكند و نفس ميگيرد تا گريه كند اما شير داخل گلويش ميپرد و صورتش سرخ ميشود. مادر كه براي اولينبار بچهدار شده است با ديدن بچه جيغ ميزند: «مرد…!» مرد مسني در راهرو بيمارستان روي صندلي نشسته و ﻧﮕﺮان ﺣﺎل ﻫﻤﺴﺮش اﺳﺖ. او پس از شنيدن صداي جيغ دختر فكر ميكند همسرش ﻓﻮت كرده و ﺳﻜﺘﻪ ميكند.
وقتي آتشنشاني به محل حادثه ميرسد ﺗﻌﻮﻳﺾ روغني ﻛﺎﻣﻼً ﺳﻮﺧﺘﻪ و ﻣﻐﺎزههاي ﻣﺠﺎور دﭼﺎر ﺣﺮﻳﻖ ﺷﺪهاﻧﺪ. ﻣﺠﺎور كارواش يك رنگفروشي است كه اولين محموله وارداتي مواد محترقه براي چهارشنبهسوري را در زيرزمين مغازه اﻧﺒﺎر ﻛﺮده اﺳﺖ. اما صاحب آن به خاطر ﭘﻠﻴﺲهايي كه در خيابان هستند، ﺟﺮأت نميﻛﻨﺪ ﻛﺎرﺗﻦﻫﺎي ﻣﻮاد ﻣﺤـﺘﺮﻗﻪ را از ﻣﻐﺎزه ﺧﺎرج ﻛﻨﺪ. آﺗﺶ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻴﺸـﺘﺮ ميشود. كمي ﺑﻌﺪ آتش به زيرزمين ميرسد و ﻣﻮاد ﻣﺤﺘـﺮﻗﻪ ﻣﻨﻔﺠـﺮ ميﺷﻮد.
ﺷﻤﺎ كارمند يك شركت واردكننده اتومبيل هستيد. چون ﻣﺪت زﻳﺎدي در ﺧﺎرج از ﻛﺸﻮر ﺑﻮدهاﻳﺪ ﺑﺎ خارجيها خيلي راحت ارتباط برقرار ميكنيد. ﺷﺮﻛﺖ از شما خواسته است يكي از دوستانش كه به ايران سفر كرده است را در شهر بگردانيد. چون اتومبيل خودتان مناسب نيست، ﻣﺪﻳﺮعامل شركت، لامبورگيني خودش را به شما داده است.لامبورگيني را مقابل ﻫﺘﻞ ﭘﺎرك ميﻛﻨﻴﺪ. دوست رئيستان در لابي نشسته است. جلو ميرويد و خودتان را معرفي ميكنيد.
او با خنده به دوربين هنديكمي كه در دست دارد اشاره ميكند و ميگويد: «اميدوارم كه با پرايد نيامده باشيد.» شما لبخندي ميزنيد و سرتان را به نشانه پاسخ منفي تكان ميدهيد. نميدانيد كه او چه چيزي درباره پرايد شنيده است. از هتل خارج ميشويد. با ديدن لامبورگيني تعجب ميكند و ميگويد: «شما واقعاً انتظار نداريد كه من با اين اتومبيل در شهر بگردم؟!» با خودتان فكر ميكنيد اين آدم چقدر مغرور است كه سوار لامبورگيني هم نميشود.
ناگهان متوجه لكههاي سبز روي ماشين ميشويد. بالا را نگاه ميكنيد و يك دسته كلاغ را ميبينيد كه از روي درخت پرواز ميكنند و ميروند. از او خواهش ميكنيد كه در لابي هتل بنشيند و يك قهوه سفارش بدهد تا شما لامبورگيني را به كارواش ببريد و زود برگرديد.
در نزديكي هتل يك مركز خدمات اتومبيل عالي ميشناسيد. به آنجا ميرويد. كارواش خالي است. اتومبيل را روي نقاله پارك ميكنيد و پياده ميشويد. از فرصت استفاده ميكنيد و به دستشويي ميرويد. يك كلاغ روي سيم برق نشسته است و اطراف را تماشا ميكند. ناگهان پايش روي سيم لخت ميرود و برق او را ميگيرد و جرقه ايجاد ميشود. بلافاصله جرقهها روﻏﻦ ﻣﻮﺗﻮرﻫﺎ را ﻣﺸﺘﻌﻞ ميﻛﻨﺪ و قسمت تعويض روغن مركز خدمات اتومبيل آتش ميگيرد.
وقتي به كارواش برميگرديد آتش را ميبينيد. به طرف لامبورگيني ميدويد. اما دو مأمور آتشنشاني شما را ميگيرند و اجازه نميدهند كه جلوتر برويد. شما ميگوييد كه اجازه نميدهيد لامبورگيني آنجا بماند و همراه با ساكهاي مهمانتان بسوزد. يك آتشنشان كه لباس ضدحريق به تن دارد سوئيچ را از شما ميگيرد و به طرف لامبورگيني ميرود. او بعد از چند دقيقه برميگردد و ميگويد كه نميتواند ماشين را روشن كند. فرمانده آتشنشاني به شما لباس ضدحريق ميدهد تا همراه خودش به سمت لامبورگيني برويد. از آتش عبور ميكنيد
لامبورگيني هنوز سالم است. با خوشحالي جلو ميرويد. يادتان ميآيد كه سوئيچ را فراموش كردهايد. فرمانده برميگردد تا سوئيچ را بياورد. بهخاطر ميآوريد كه سوئيچ يدك داخل داشبورد است. ماشين را روشن ميكنيد و تا عدد سه ميشماريد.سپس با سرعت دندهعقب ميرويد و از ميان شعلههاي آتش عبور ميكنيد. اتومبيل با چيزي برخورد ميكند. با وحشت پياده ميشويد و ميبينيد كه با فرمانده آتشنشانها تصادف كردهايد. او را داخل يك آمبولانس ميبرند.
سوار لامبورگيني ميشويد تا نماينده را بيشتر در لابي هتل منتظر نگذاريد.خدا را شكر ميكنيد كه اتفاقي براي اتومبيل دوستتان نيفتاد. اما ناراحت هستيد و ميخواهيد از فرمانده آتشنشاني عذرخواهي كنيد. لامبورگيني را كنار خيابان پارك ميكنيد و به طرف آمبولانس ميرويد. آتش به زيرزمين رنگفروشي نفوذ ميكند و ناگهان 200 كيلو موادمحترقه انبار شده منفجر ميشود. در حالي كه با بدن سوخته روي زمين دراز كشيدهايد. به ماشين نگاه ميكنيد
در دلتان طراحان كمپاني لامبورگيني را تشويق ميكنيد، چون به نظرتان اتاقك سوخته لامبورگيني هم زيباست. موبايلتان زنگ ميزند. مديرعامل شركت است. او ميگويد كه رنگ اتومبيلش «بژ» است و اين گرانترين نوع رنگ است. سپس به شما اخطار ميكند كه با هر پارچهاي بدنه لامبورگيني را تميز نكنيد تا روي آن خش نيفتد.
منبع: مجله ناجيان: سازمان آتش نشاني، شماره ۳
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)